من که دارای جهان سخنم
بنده ی شاه زمین و زمنم
عقل با من سرو کاریش نبود
عشق داند که چسان مؤتمنم
من بدام تو یکی مرغ اسیر
که ندانی ز کدامین چمنم
من بشهر تو یکی پیک غریب
که نپرسی خبری از وطنم
گر نوازند بجامیم رواست
بطفیل تو درین انجمنم
هر شب از سوز دل افروزم شمع
که مگر دیده برویت فکنم
همه شب با تو نشینم که تویی
باز روز آید و بینم که منم
شعله ای بر سرم افتاده چو شمع
تا بپا سوخت بخواهد بدنم
آنکه بر جان من آتش زد و رفت
گو که باز آی و ببین سوختنم
با نشاط است چه کارم تا هست
غمی و گوشه ی بیت الحزنم
لعل یار آب خضر خاک دری
بلب آمیخت که تا شد سخنم
بی نوا از غم و از دولت شاه
خوش ادا توتی شکر شکنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از تو صد جور و جفا می بینم
با که گویم، به که پیغام کنم؟
جان چو میرفت چرا زیست تنم
بی تو دارم عجب از زیستنم
تا درین شهر چسان افتادم
که رهی نیست بوی وطنم
هرگزم رخصت پرواز نبود
[...]
راز دار دل و عشقست فنم
کی گرفتار هواهای تنم
فرس عشق بزینست و عنان
فارس فحلم و در تاختنم
مشتبه کرد بموی تو مرا
[...]
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
گر بود زنده و گر مرده تنم
تاکه این حافظه باقی است، منم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.