گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نشاط اصفهانی

من که دارای جهان سخنم

بنده ی شاه زمین و زمنم

عقل با من سرو کاریش نبود

عشق داند که چسان مؤتمنم

من بدام تو یکی مرغ اسیر

که ندانی ز کدامین چمنم

من بشهر تو یکی پیک غریب

که نپرسی خبری از وطنم

گر نوازند بجامیم رواست

بطفیل تو درین انجمنم

هر شب از سوز دل افروزم شمع

که مگر دیده برویت فکنم

همه شب با تو نشینم که تویی

باز روز آید و بینم که منم

شعله ای بر سرم افتاده چو شمع

تا بپا سوخت بخواهد بدنم

آنکه بر جان من آتش زد و رفت

گو که باز آی و ببین سوختنم

با نشاط است چه کارم تا هست

غمی و گوشه ی بیت الحزنم

لعل یار آب خضر خاک دری

بلب آمیخت که تا شد سخنم

بی نوا از غم و از دولت شاه

خوش ادا توتی شکر شکنم