آب گو بگذر ز سر این خانه را
وقت شد، ویران کن این ویرانه را
صوفیان مستند و زاهد بی خبر
از که پرسم من ره میخانه را
شعله ی شمع است کاتش زد بجمع
خواجه گر سوزد چه غم پروانه را
مست آن بزمم که مستانش کنند
ز آب شمشیر تو پر پیمانه را
عشق نوبت میزند بر بام قصر
کز هوس خالی کنید این خانه را
آشنایی حلقه بر در میزند
کیست تا بیرون کند بیگانه را
خطبه میخواند بنام دوست عشق
ای خرد کوتاه کن افسانه را
عشق با دیوانگی! حاشا نشاط
عشق عاقل میکند دیوانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کاملی گفتست آن بیگانه را
کاخر ای خر چند روبی خانه را
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را
گفت هست این پیر صاحب خانه را
آن پسر و او شوهر این دردانه را
تا چو بیند دور از او بیگانه را
جلوه گاه خود کند آن خانه را
باز کن آخر در میخانه را
در ببند این خانۀ افسانه را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.