گنجور

 
نظیری نیشابوری

هر که را معنی نمی خیزد ز دل گفتار نیست

نیست یک عارف که هم ساقی و هم خمار نیست

خار خار کوی یاری هست هر کس را دلیست

نشکفد هر گل که در پای دلش این خار نیست

سحر چشم بت به کارست و دعای برهمن

گبر هر تاری که بندد بر میان زنار نیست

توبه هشیار، می گویند می گردد قبول

تا ننوشم می مرا یارای استغفار نیست

مستی و شاهدپرستی، هرزه خندی و نشاط

کار کار می گسارانست و دیگر کار نیست

پیش پای گرم و سرد روزگار افتاده ام

سایه در ویرانه ام از پستی دیوار نیست

اندکی ای ناله امشب بی اثر می یابمت

آن که هر شب می شنید امشب مگر بیدار نیست

مردم از شرمندگی تا چند با هر ناکسی

مردمت از دور بنمایند و گویم یار نیست

مجلس آخر شد «نظیری » حال خود با او بگو

هر نفس بزمی و هر دم صحبتی در کار نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode