ره حریف گرفتم که شیشه یار منست
خرد پیاده شد از من که می سوار منست
جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق
گلی که در ره من بکشفد ز خار منست
اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟
شکسته بسته یی از عهد استوار منست
صبا به طرف چمن خواند و ابر بر لب کشت
به هر دو گام حریفی در انتظار منست
شراب و حور میسر شکیب و توبه کراست؟
شفیع جرم خوشی های روزگار منست
شبی که با تو قدح نوشم و لبی بگزم
کند فرشته سجودم که کار کار منست
گلم به آتش دل آب می خورد همه عمر
شکفته روئیی جاوید با بهار منست
به سوز و ساز حریفم به آه و نالم حریص
غمست داروی دردی که سازگار منست
به اختیار دلا جان بباز و حال مپرس
که اختیار «نظیری » هم اختیار منست