از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را
شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد
تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست
اندک اندک عشق در کار آورد بیگانه را
عشق کامل نیست تا در بند مال و مسکنی
آن زمان آتش علم گردد که سوزد خانه را
هرچه خود را زد به آتش عین آتش گشت و رفت
در حقیقت شعله بال و پر شود پروانه را
جای یک ناخن درستی در سراپایم نماند
هر زمان دیوانه ویران تر کند ویرانه را
گر رود عشق از مزاج پیر لذت کی رود
بوی می باقی بود چون بشکنی پیمانه را
عقده دل در شکنج طره نگشاید به عقل
یک گره زان زلف درهم بشکند صد شانه را
سرگذشت عهد گل را از «نظیری » بشنوید
عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.