گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظیری نیشابوری

از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را

شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را

حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد

تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را

حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست

اندک اندک عشق در کار آورد بیگانه را

عشق کامل نیست تا در بند مال و مسکنی

آن زمان آتش علم گردد که سوزد خانه را

هرچه خود را زد به آتش عین آتش گشت و رفت

در حقیقت شعله بال و پر شود پروانه را

جای یک ناخن درستی در سراپایم نماند

هر زمان دیوانه ویران تر کند ویرانه را

گر رود عشق از مزاج پیر لذت کی رود

بوی می باقی بود چون بشکنی پیمانه را

عقده دل در شکنج طره نگشاید به عقل

یک گره زان زلف درهم بشکند صد شانه را

سرگذشت عهد گل را از «نظیری » بشنوید

عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را