گنجور

 
نظیری نیشابوری

بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من

گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من

عنایت‌های پنهانیش را گویم معاذالله

به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من

خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را

به صد شمشیر نتوان یک سر مو را برید از من

سخن شوریده می‌آید نمی‌دانم چه می‌گویم

ترش می‌بینم آن رو را مگر حرفی شنید از من

بهاری بر سرم بگذاشت و تخمی از گلم نشکفت

همان خاکم که دایم خار کلفت می‌دمید از من

تقاضا بر تقاضا چون توانم لب فروبستن

در هفت آسمان را عشق می‌خواهد کلید از من

ز دیگر کشتگان خود را به خون غلتیده‌تر خواهم

که در روز جزا مظلوم‌تر نبود شهید از من

به محشر هرکسی کاری و هر یاری و بازاری

من و آهوی صحرایی که دایم می‌رمید از من

«نظیری» بس ازین آه و فغان دل‌خراش آخر

به مردم تا به کی آزار دل خواهد رسید از من

 
 
 
بابافغانی

بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من

که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من

بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم

که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من

نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری

[...]

میلی

محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من

گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من

رضی‌الدین آرتیمانی

مه نامهربانم بی‌گنه دامن کشید از من

چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من

سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم

باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من

بخود بیگانه‌تر امروز دیدم آن ستمگر را

[...]

عرفی

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من

تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن

خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما

نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من

خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی

[...]

صائب تبریزی

ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من

وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من

ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی

که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من

به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه