گنجور

 
بابافغانی

بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من

که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من

بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم

که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من

نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری

سیه چشمی که همچون آهوی وحشی رمید از من

برغم من کشد بر دیگران شمشیر و می ترسم

که در روز جزا خواهند خون صد شهید از من

بخون دل نهالی در کنار خویش پروردم

چو وقت آمد که از وی گل بچینم سرکشید از من

بخواری مردم و یکره نگفت آن غنچه ی خندان

که برد این بینوا صد حسرت و برگی نچید از من

ز بس خواری که امشب در رهش با خویشتن کردم

به من هرکس که روزی داشت یاری دل برید از من

ملولم چون فغانی دور از او از طعن بدگویان

اجل کوتا کند کوتاه این گفت و شنید از من

 
 
 
میلی

محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من

گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من

رضی‌الدین آرتیمانی

مه نامهربانم بی‌گنه دامن کشید از من

چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من

سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم

باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من

بخود بیگانه‌تر امروز دیدم آن ستمگر را

[...]

نظیری نیشابوری

بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من

گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من

عنایت‌های پنهانیش را گویم معاذالله

به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من

خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را

[...]

عرفی

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من

تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن

خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما

نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من

خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی

[...]

صائب تبریزی

ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من

وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من

ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی

که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من

به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه