گنجور

 
نظیری نیشابوری

منه به رنگ جهان دل، دی و بهاران بین

وداع حسن گل و ناله هزاران بین

بنفشه خسته و نرگس به خواب و گل در کوچ

وفای همسفران اتفاق یاران بین

ز پاره جگر خلق خاک آکنده ست

ز چاک سینه گل داغ گل عذاران بین

بجورخانه دل ها خراب ساخته اند

نظر به ملک ندارند شهریاران بین

رسیده اند ز اوج سپهر بر لب بام

چو ماه کاسته حسن کلاه داران بین

جوان و پیر به میدان دو اسبه تاخته اند

نبرده گوی سعادت کسی، سواران بین

زمین مجوی ز بهر سکون که مردارست

نشسته بر سر هر کوی جیفه خواران بین

درین مسافرت آزاده ای نخواهی دید

طریق اهل فنا گیر و رستگاران بین

ز آب دیده «نظیری » گل وفا روید

در آن چمن که منم فیض ابر و باران بین