گنجور

 
صائب تبریزی

ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من

وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من

ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی

که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من

به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم

که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من

چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟

زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من

شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم

به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من

نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون

غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من

ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم

مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من

نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را

به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من

نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را

دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من

تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را

نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من

به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من

نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من

ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد

چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من

ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب

ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من

که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من

بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم

که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من

نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری

[...]

میلی

محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من

گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من

رضی‌الدین آرتیمانی

مه نامهربانم بی‌گنه دامن کشید از من

چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من

سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم

باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من

بخود بیگانه‌تر امروز دیدم آن ستمگر را

[...]

نظیری نیشابوری

بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من

گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من

عنایت‌های پنهانیش را گویم معاذالله

به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من

خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را

[...]

عرفی

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من

تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن

خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما

نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من

خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه