ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من
شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم
به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من
نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون
غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من
ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم
مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من
نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را
دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من
به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من
نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من
ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نشاندهنده افسردگی و عذاب روحی شاعر است که از بیعشقی و دردهای زندگی رنج میبرد. شاعر به فقدان عشق و امید در زندگیاش اشاره میکند و احساس میکند که از عمق وجودش چیزی کم دارد. او به قدرت و تأثیر عشق بر زندگیاش تأکید میکند و نشان میدهد که چگونه عشق میتواند به انسان احساس شادابی و زندگی دهد، در حالی که نبود آن باعث ناامیدی و تیرگی است. شاعر همچنین به ظلم و بیعدالتی در زندگی اشاره میکند و از دردها و رنجهای ناشی از آن سخن میگوید. در نهایت، او به عمق احساساتش و تأثیرات آن بر وجودش تأکید کرده و از همه چیز به جز عشق، که براش حیاتی است، ناامید شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر بیعاشقی، زیبایی و شادابی زندگی از من دور شد و اگر عاشق بودم، عواطف و احساسات من همچون درخت نخل که از آتش میچکد، به شدت فوران میکرد.
هوش مصنوعی: از بیدردی، دلم به حالتی رسیده که انگار تکهای از وجودم شده است. خوش به حال روزگاری که هر یک از اعضای بدنم، مثل دل، از بیقراری میلرزیدند و به من احساس نزدیکی میدادند.
هوش مصنوعی: عقل من از من دور شد و به سخنی بیگانه شد، اما عشق را ستایش میکنم که با قدرت خود، همه خوشیها و نیازها را از من دور کرده و میتواند بر عالم تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: چرا آن ابر بهاری سایهاش را از روی زمینم برداشت؟ زبانم همیشه شیرینی را مینوشید و سبز و سرزنده بود.
هوش مصنوعی: در هر چیزی که تلاش میکنم، انگار که از دستانم خارج میشود و نمیتوانم به راحتی با عشق و محبت ارتباط برقرار کنم. احساس میکنم که در این شرایط، آسیبپذیر و بیپناه هستم.
هوش مصنوعی: افراد عاشق و نظر باز همواره در حال و هوای خاصی هستند و نمیتوانند بیهدف و بیعلت زندگی کنند. مانند مجنونی که به خاطر عشق، غزالان را رام کرده، من نیز تحت تاثیر عشق قرار گرفتهام. حتی اگر محبوبم از من روی برگرداند و دور شود، این وضعیت تغییری در احساس من ایجاد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: از آنجا که بدون برگ و ثمر به سراغ بیداد چشمی در باغ میآیم، ای بوستان، دیگر به طور کامل از من ناامید مباش.
هوش مصنوعی: من هیچگاه دل باارزش خود را که گنجینهای از عشق است، به چیزهای مادی نمیفروشم. حتی اگر به طلا و نقره تبدیل شود، نمیتوانم زیبایی و ارزش یک معشوق را به بهای آن به دست آورم.
هوش مصنوعی: سرود دیوانگان مانند دارویی است که انسان را بیهوش میکند و در این حالت، دل آدمی به غیر از خود او، هیچ کس دیگری را نمیبیند. کسی که از من فریاد زده میشنود، متوجه این وضعیت نمیشود.
هوش مصنوعی: تو ای درخت خوشپر و زیبا، امید و آرزوی من بودی. اگرچه دیگران تلاش کردند مرا از تو جدا کنند، اما روح و جان من هرگز نمیتواند بدون تو شاد و خوشحال باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر تلخی و ناراحتی من، تمامی دانههایم به پایان رسیدند و هیچ آسیابی نتوانست این ناامیدی را از من بزداید.
هوش مصنوعی: به خاطر غیرتی که من دارم، خون کشتهشدگان به جوش آمده و این باعث شده تا زمین هر شهید با خون تازهاش روشن شود.
هوش مصنوعی: به خاطر بیانصافی روزگار، از غواصی و جستجوی چیزهای ارزشمند دلسرد شدهام. صائب، به خاطر اینکه بسیار از گوهرها را بیرون آوردهام، دیگر به قیمت پایین از من خریداری میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من
بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم
که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من
نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری
[...]
محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من
گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من
مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم
باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من
بخود بیگانهتر امروز دیدم آن ستمگر را
[...]
بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من
گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من
عنایتهای پنهانیش را گویم معاذالله
به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من
خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را
[...]
خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من
تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن
خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما
نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من
خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.