گنجور

 
قدسی مشهدی

کام جانم با من و من در پی کامم هنوز

کعبه با خود دارم و در قید احرامم هنوز

کی رسد در عشق، لاف پختگی کس را، که من

همچو خاکستر ز آتش زادم و خامم هنوز

مستی حیرت مرا محروم کرد از ذوق وصل

یار در آغوش و من مشتاق پیغامم هنوز

از تپیدن‌های دل دانم که بعد از مرگ هم

وام باید کرد از سیماب، آرامم هنوز

ذوق آغاز محبت بین، که در راه طلب

صرف شد عمر و به شوق اولین گامم هنوز

زانکه بودی مجلس افروزم، شد ایامی و هست

صبح صادق خوشه‌چین از خرمن شامم هنوز

اول بزم و مرا ساغر ز زهر رشک پر

تا چه خون دل دهد ساقی در انجامم هنوز

میل خاطر، آفت بال است صید عشق را

قدسی از قیدم رها کردند و در دامم هنوز