ذوق وجدان و نظر خالص شد و خامم هنوز
صاف شد می ها ولی من دردی آشامم هنوز
گوش و لب بر مژده دیدار و قاصد در سفر
خانه پر شادی و در راهست پیغامم هنوز
برنمی آید هلال عیدم از ابر امید
عمر رفت و همچو طفلان بر سر بامم هنوز
روز مولودم فلک محضر به فرزندی نوشت
بس که خوارم از پدر نشنیده کس نامم هنوز
سیر هفتاد و دو ملت کرده ام در طور عشق
کس نمی داند چه خواهد بود انجامم هنوز
مکر ابلیس و فریب دانه ام آمد بیاد
بارها گشتم ز قید آزاد و در دامم هنوز
از درون دوزخ ز بی تابی برون اندازدم
صدره از خامی به آتش رفتم و خامم هنوز
گرچه از صحت ز بدمستی برونم کرده اند
جرعه ای از رحم می ریزند در جامم هنوز
شکر اگر ردم «نظیری » تلخ بر طبعش نیم
می کند گاهی لبی شیرین به دشنامم هنوز