غم گرد فراق دید از دور
آویخت دگر به جان رنجور
از عشرت ناقص زمانه
کوتاه عمل ترم ز مخمور
رخساره خوش دلی نه بینم
دل شد ز فراق چشم بی نور
تقصیر نشد به گریه پنهان
در آب نشد دفینه مستور
زخم جگرم که می زنم جوش
کان نمکی که می کنی شور
کوته نشود به خامشی حرف
مرهم چه کند به زخم ناسور
آنجا که شراب شوق دادند
ته جرعه ز من گرفت منصور
بویی ز نشاط ما ندارد
آب و گل صدهزار فغفور
مشکل حالی و طرفه کاری
خود شاهد و خود نشسته مهجور
کار تو همه به دل موافق
از نیکویی تو چشم بد دور
زود از تو غنی شود «نظیری »
درویش یکی و شهر معمور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای یار سرود و آب انگور
نه یار منی به حق والطور
معزول شده است جان ز هرچه
داده است بر آنت دهر منشور
می گوی محال ز آنکه خفته
[...]
از خلد گرفت بوستان نور
پیرایه و جامه یافت از حور
جامه ز حریر و حُلّه دارد
سرمایه ز لعل و درّ منثور
بودند چهار مه درختان
[...]
ای قصر رسالت تو معمور
منشورِ رسالت از تو مشهور
خدّام ترا غلام گشته
کیخسرو کیقباد و فغفور
در جمله کائنات گویند
[...]
دراجهٔ مشتری بدان نور
از راه تو گفته چشم بد دور
نزدیک توام مرا مبین دور
پهلوی منی مباش مهجور
آن کس که بعید شد ز معمار
کی گردد کارهاش معمور
چشمی که ز چشم من طرب یافت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.