شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد
شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد
شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن
جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد
شهد لب های تو دکان طبیبان در بست
دست در دامن تیغ نگهت مریم زد
کعبه آمد حجرالاسود خالت بوسید
غوطه در موجه چاه ذقنت زمزم زد
تا قضا خال بهشتی جمال تو بدید
شست آن خال که بر ناصیه آدم زد
به سخندانی تو طفل ندیدست کسی
گره اعجاز لبت بر نفس مریم زد
عشق دوشاب دل آن روز که سودا می پخت
مایه مهر برین شیره جان ها کم زد
دوش می خواست قدم بر من افتاده نهد
کند خاک من و بر دیده نامحرم زد
دولت از فیض دم صبح «نظیری » دریافت
در به غواص ندادند که بی جا دم زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق و زیبایی است که زندگی را تحت تأثیر قرار میدهد. شاعر به توصیف چهره معشوق و تأثیرات عاطفی آن بر دل و جان انسانها پرداخته است. زیبایی معشوق همچون یک ماده معجزهآسا بر دلها تأثیر میگذارد و دلیلی برای شادی و غم میشود. او همچنین به تأثیر عشق بر احساسات و زندگی روزمره اشاره میکند و به نوعی به ارتباط عمیقتری که عشق میتواند با وجود انسانها برقرار کند، میپردازد. در نهایت، شاعر به نتیجهگیری میرسد که عشق و زیبایی معشوق در زندگی او مایه برکت و خوشبختیست.
هوش مصنوعی: شادی عشق تو باعث شد تا غمها به هم بریزد و زیباییهای تو همچون نمکی بر زخمهای دل آدمی اثر گذاشت.
هوش مصنوعی: شب به خاطر دیدن تو پر از محبت شده و مانند یک زن باردار است. حالا که چهره زیبای تو را دیدم، دل سنگی به سوگواری نشسته است.
هوش مصنوعی: عسل لبهای تو باعث شده که بهترین پزشکان هم تسلیم عشق تو شوند و در دام محبت تو گرفتار شوند.
هوش مصنوعی: کعبه به حضور حجرالاسود آمد و خالهاش آن را بوسید، سپس در امواج چاه زمزم غوطهور شد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تقدیر، نشان زیبایی تو را دید، آن نشانی که بر پیشانی آدم گذاشت.
هوش مصنوعی: کسی تا به حال مانند تو، که با سخنانت به دیگران زندگی میبخشی، ندیده است. با کلامت چنان تأثیرگذاری که قادر به خلق معجزهای مانند نفس مریم هستی.
هوش مصنوعی: عشق شیرین دل در آن روزی که فکر و خیال را به عمل میآورد، بر اساس محبت برای روحها کم نداشت.
هوش مصنوعی: شب گذشته، عشق میخواست که قدم به روی من بگذارد و خاک من را زیر پا قرار دهد و بر دیدهی کسی که نا آشناست، نگاه کرد.
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت در صبح زود به «نظیری» عطا شد، اما به غواصان اجازه ندادند که بیمورد و بیدلیل سر و صدا کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواست تا صورت خود را بنماید معشوق
خیمه در معرکه آب و گل آدم زد
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
[...]
چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد
سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد
تار هر موی کز آمد شد آن شانه گسست
با رگ جان من آن را گرهی محکم زد
تا ز راهت ننشیند به رخ غیر غبار
[...]
هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد
باید اول قدم خود به سر عالم زد
نزد رندان خرابات که صد جان به جویست
نتوان بیش ز انفاس مسیحا دم زد
ناصح ار مرهم پندم به دل ریش نهاد
[...]
حسن جنبید ز خواب و مژه را برهم زد
فتنه برپا شد و نیشی به رگ عالم زد
هرچه در پرده نهان بود هویدا کردند
چه شبی بود که این صبح سعادت دم زد؟
بی محبت ننمودند اجابت هرچند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.