گنجور

 
نظیری نیشابوری

دل باهوش دم برون ندهد

چشم با دوست نم برون ندهد

درکشد بحرهای غم عاشق

رشحه ای از قلم برون ندهد

دل اسراربین حدیث قدیم

جز به حکم قدم برون ندهد

چپ نوشتند نامه حاضر باش

نشو کاغذ رقم برون ندهد

منگر کان نگاه وحشی را

راه از دیده رم برون ندهد

نگه از چشمش ار برون آید

زلفش از پیچ و خم برون ندهد

این خم از بهر مرگ و سور جهان

غیر نیل و بقم برون ندهد

بده آب خضر که در در و دشت

خاک، جز جام جم برون ندهد

مرد باید که فکر یار از دل

تا زید نیم دم برون ندهد

به کفم جام شادمان گون ده

تا رخم رنگ غم برون ندهد

نتوان کم ز پیر ترسا بود

میرد از کف صنم برون ندهد

گر نگرید قلم «نظیری » را

ابر سیراب نم برون ندهد