گنجور

 
انوری

ای خصم تو پست و قدر والا

وی عقل تو پیر و بخت برنا

ای کرده به خدمت همایونت

هفت اختر و نه فلک تولا

ای پار گشاده بند امسال

و امروز بدیده نقش فردا

هم دست تو دستگاه روزی

هم پای تو پایگاه بالا

رای تو که کسوت کواکب

بر چرخ کنند ازو مطرا

ملک چو بنات را کشیدست

در سلک نظام چون ثریا

آنی که گر آسمان کند دست

با کین تو در کمر چو اعدا

بگشاید روز انتقامت

بند کمر از میان جوزا

من بنده به عادتی که رفتست

رفتم به در سرای والا

گفتند که تو خبر نداری

کان کوه وقار شد به صحرا

ای ذره به باغ رفت خورشید

وی قطره به کوشک رفت دریا

اینک به درم نشسته حیران

با رشک نهان و اشک پیدا

برخوانم راحلون اگر نیست

امید به مرحبا و اهلا

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

کن اذا احببت عبدا

للذی تهوی مطیعاً

لن تنال الوصل حتی

تلزم النفس الخضوعا

ولو قلت مت مت سمعاً و طاعة

[...]

ابوعلی عثمانی

فَافْتَرَقْنا حَوْلاً فَلَمّا الْتَقَینا

کانَ تَسْلیمُهُ عَلیَّ وَداعاً

سنایی

احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

که خواستم از تو زابلهی من

گفتی که رهیم نیست اینجا

ته تو نه رهی تو نه کاهت

ای عشوه فروش باده پیما

انبار و رهی چه حاجت ای خر

[...]

خاقانی

شوری ز دو عشق در سر ماست

میدان دل از دو لشکر آراست

از یک نظرم دو دلبر افتاد

وز یک جهتم دو قبه برخاست

خورشیدپرست بودم اول

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه