گنجور

 
نظیری نیشابوری

خوی شه عربده جو افتادست

کشته یی بر سو کو افتاده ست

به ادب زی که سرمستان را

بد کمندی به گلو افتادست

بهش از شارع میخانه گذر

سرمستان چو کدو افتادست

در خرابات مغان مستان را

کاسه بشکسته سبو افتادست

آن که افتاده برین؟ در راهش

قدمش از تک و پو افتادست

خوشی ما ز گل و بستان نیست

صحبت یار نکو افتادست

خوش عبیری به هم آمیخته عشق

خو به خو بوی به بو افتادست

عشوه سنبل و گل دل خلدم

ره بر آن گلشن و کو افتادست

جای دل خرده مینا چینم

وه که بارم به غلو افتادست

دلبرم را سر رسوایی نیست

کار جیبم به رفو افتادست

با خودم دشمن جان باید بود

چه کنم دوست عدو افتادست

هر نفس دلق «نظیری » رنگی است

عشق را چشم برو افتادست

 
 
 
حمیدالدین بلخی

هر عروسی که کنون در چمن است

همه در حیرت و حسرت چو من است

شاخ از قطره چو سیمین سمن است

برگ در روضه چو زرین مجن است

آب بر شاخ بهنگام سحر

[...]

خاقانی

سیزده جنس نهاده است نبی

که همه مسخ شدند و همه هست

ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع

دیگری پیل که شد فسق پرست

من خری دیدم کو مسخ نبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

دل و جانم بره جانان است

گر بدو باز رسم جان آن است

پای در دامن صبر آرم از آنک

دست دست ستم هجران است

آن چه من می کشم از فرقت او

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای که نه شقّۀ چرخ اطلس

بارگاهی ز سرا پردۀ تست

بهر شاگردی فرّاشات

بسته جوزا کمر خدمت چست

ماهرویان پس پردۀ غیب

[...]

عراقی

گر ز خورشید بوم بی نور است

از پی ضعف خود، نه از پی اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه