باز دل جایی گل دیوانگی بو کرده است
دیده ام از گریه آبی تازه در جو کرده است
خاطری دارم چنان کز نوبهار دوستی
صد گلستانم پدید از هر بن مو کرده است
از چراغ وصل دل را نور ده کان جان تست
ورنه با تاریکی هجران نظر خو کرده است
این تویی دمساز و حرف ماست چندین دلپذیر
عشق را نازم که موم از آهن و رو کرده است
هرکه جز خود دید با من آشنا بیگانه ساخت
عشق تو با دشمن و با دوست یک رو کرده است
دست و دل بشکن که اینجا عاجزی آید به کار
این کمان را چاشنی کی زور بازو کرده است؟
در مراد ما «نظیری » یاریت کاری نکرد
برهمن زین به دعا در کار هندو کرده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.