شمارهٔ ۱۷ - ایضا در مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان واقعست
چنان ز دقتم اندیشه تنگ میدان شد
که لفظ و معنیم از طبع روی گردان شد
به نردبان سخن پای فکرتم درماند
که برشوم به سوی پایه ای که نتوان شد
سمند عرصه اندیشه ام گمان نبری
کزین سبب که حرون گشت سست جولان شد
سخن ز پایه خود برتری همی طلبید
چو آستانه طبعم بدید حیران شد
دهان چشمه بینباشتم ز بی میلی
دمی که دست زد خضر آب حیوان شد
بود چکیده مغز خرد جواهر من
نه قطره ای که حرج در گلوی نیسان شد
طلوع اول کیفیت کمال من است
سخن که نشئه ترکیب چار ارکان شد
ز بیم دقت و اصلاح مفسدان سخن
هزار گو هر معنی نصیب نسیان شد
ز گفت وگوی کسان خاطرم چنان بگرفت
که لفظ بر قد معنی طلسم و زندان شد
گلست خاطر معنی پذیر من گویی
که تا وزید نسیمی برو پریشان شد
به گرم و سرد تموز و خزان نمی سازم
که سینه تا به لب از معنیم گلستان شد
زبان بخایم و نظمی نیاورم به زبان
که پیش نظم کسان بایدم پشیمان شد
کند نزول ز معراج خاطرم سخنی
که ناسخ همه گفتارها چو قرآن شد
هزار شکر که هرگز نبوده بر خوانم
نواله ای که خجل بایدم ز مهمان شد
به وقت دعوت افطار مریم نطقم
هزار معجز عیسی طفیلی خوان شد
دهد بلندی فطرت به کار دشواری
که سهل داند هر مشکلی که آسان شد
به طعنه چند ز یاران مهربان شنوم
که شاخ سبز نگردید و باغ ویران شد
در آن بهار ز باغم چه طرف بربستم
که باردار درختان و میوه الوان شد
شراب من که به جام و سبو نمی گنجد
بریزم و نفروشم که سخت ارزان شد
در خزینه خاطر به غیر نگشایم
که وقت همت صاحب ذخیره کان شد
کند صدف بغل گوش تا گریبان پر
که در نثار لب از نام خان خانان شد
زهی سحاب بنانی که دفتر فرمان
ز رشحه قلمت چشمه سار حیوان شد
تو را جهان به نشان وکالت ارزانی
ستاره ایست نگینت که قطب دوران شد
ز شوق نام تو از صفحه بگذرد تحریر
ز خاتم تو نشان تا قفای فرمان شد
ته مثال به نام تو تا مزین گشت
ز فخر نام تو عنوان نامه پایان شد
تو آسمانی و هر رتبه فرع رتبه تست
به خود بناز که کیوان هم از تو کیوان شد
چه شد که خامه به دستت گرفت جای سنان؟
عصا به دست شبان چوب بود ثعبان شد
صلاح کار نکو شد سپهر ذات تو را
که از ملمع کوتاه ملک عریان شد
که زیب مملکت خویش در تو می پوشد
سری که دایره عالمش گریبان شد
تواضعیست تو را ملک خواستن ورنه
به حکمت این فلک پایدار گردان شد
ز سهم خنجر گوهر نثار هندی تست
که غرق خون جگر کوه در بدخشان شد
ز بیم نعل شرربار رخش سرکش تست
که شعله در جگر سنگ خاره پنهان شد
کجا که مرکب عزم تو رو به فتح آورد
هزار سد سکندر غبار میدان شد
تبارک الله ازان بادپای عالم گرد
که زین او به مثل مسند سلیمان شد
فلک ز حمله او چون زمین به پشت افتاد
زمین ز شیهه او چون سپهر گردان شد
گهی که تیز شد از باد حمله آتش او
برون ز چار جدار چهار ارکان شد
ز چابکی سوی مقصد بدان شتاب رسید
که منزلی پس از آن سایه اش نمایان شد
خیال شب به سخای تو ماجرایی داشت
که کار من ز تو خواهد چگونه سامان شد
ز شرح جود تو گفتم رقم کنم سخنی
اناملم به سر صفحه گوهر افشان شد
قیاس حوصله با رشحه گفتگو کردم
درون خانه موری هزار طوفان شد
سحاب بخششت اندر ضمیر من بگذشت
لبالب از در سیراب بحر عمان شد
کنون به کاوش لطف تو حاجتست مرا
وگرنه خاطر من بحر و باطنم کان شد
به داده کرم از من نظر دریغ مدار
گر احتیاج نماند آرزو فراوان شد
خجل ز بخشش و الطاف گشته ام اما
چه سازم از تو تسلی به هیچ نتوان شد
همیشه فیض رسان با همچو ابر بهار
که بر گل تو «نظیری » هزاردستان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حالاتی از اندیشه و نگرانیهای ذهنی خود میپردازد. او از تنگی اندیشه و دوری از معنای واقعی سخن میگوید و احساس میکند که سخن ورای توان اوست. شعر به تضاد میان احساسات شاعر و دنیای واقعی پرداخته و ارادت او به معانی عمیق و کمالات انسانی را نشان میدهد. شاعر از ناپایداری و زخمهای زبان و سخن میگوید و به نوعی از دشواریهای زندگی و اثرات آن بر روحیهاش سخن میراند.
شاعر در ادامه به زیباییهای عالم و درختان میوهدار و شراب اشاره میکند و تصاویری از طبیعت را به تصویر میکشد. او به نعمتها و بخشی از زندگی خود اشاره کرده و در عین حال نگران از دست دادن آنهاست. غم و شادی بهطور همزمان در شعر او احساس میشود و افکارش را به سمت عالم و مقامات بالا سوق میدهد.
در نهایت، شاعر به مناسبت بخشش و مهربانیهای الهی اشاره کرده و از آن به عنوان منبعی برای آرامش و کمال در زندگی یاد میکند. اصل و فصل این شعر به توازن بین احساسات و جهان خارج و جستجوی معانی عمیق در زندگی مربوط میشود.
هوش مصنوعی: افکار و اندیشههای من به قدری تحت فشار قرار گرفته که دیگر نه میتوانم درست حرف بزنم و نه میتوانم به معانی خود وفادار بمانم.
هوش مصنوعی: فکر من در بالا رفتن از نردبان سخن، به جایی نمیرسد که به پایهای برسم که نتوانم به آن دست یابم.
هوش مصنوعی: خودرو و وسیله حرکت من در دنیای تفکر و ایدهها به قدری قوی و استوار است که تصور نکنید به خاطر این که گاهی فکرهایم ناپایدار میشود، از حرکت باز میایستم.
هوش مصنوعی: سخن به دنبال برتری و اعتبار بیشتری است، هنگامی که احساس کردم به عمق وجودم نگاه شده، دچار حیرت و شگفتی شدم.
هوش مصنوعی: من در دهان چشمهای قرار داشتم که از بیمیلی میجوشید، و زمانی که خضر دست به آب زد، آن آب به زندگی جاودان تبدیل شد.
هوش مصنوعی: ذاتی از بهترین و نابترین فکر و اندیشه را دارم، نه اینکه صرفاً نقطهای کوچک و بیارزش باشم مانند آبی که در گلوی نیسان گیر کرده است.
هوش مصنوعی: طلوع نخستین نشاندهنده عالیترین درجه کمال من است، زیرا این کلام همانند حالت اولیهای است که چهار عنصر را با هم ترکیب کرده است.
هوش مصنوعی: به دلیل ترس از دقت و اصلاح افراد فاسد، هر گفتگویی به هزار شکل بیان میشود و در نتیجه، معنای اصلی آن فراموش میشود.
هوش مصنوعی: از صحبتهای دیگران به قدری متاثر شدم که کلمات به اندازهی معنا برایم قفل و محدودیت پیدا کردند.
هوش مصنوعی: دل من همچون گلی است که در اثر وزیدن نسیمی، حالت خود را از دست میدهد و پریشان میشود.
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر تغییرات فصلها، چه گرم و چه سرد، قرار نمیگیرم، زیرا تا آنجا که میتوانم، روحم همچنان با شادابی و سرزندگی گلستان است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم چیزی بگوییم و نتوانیم آن را به صورت منظم و صحیح بیان کنیم، باید از خودمان شرمنده باشیم و افسوس بخوریم که نتوانستهایم به خوبی بیان کنیم.
هوش مصنوعی: از اوج افکارم به دنیای واقعی پایین میآیم و سخنی میگویم که مانند قرآن، تمامی گفتهها را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: من هزار بار شکر میگذارم که هرگز بر سر سفرهام لقمهای نبوده که باعث خجالت من در برابر مهمان شود.
هوش مصنوعی: در زمان افطار، مریم به من زبان میدهد و من مانند معجزه عیسی، به این مهمانی دعوت میشوم.
هوش مصنوعی: فطرت انسان به او توانایی میدهد که در کارهای سخت و دشوار، موفق باشد؛ زیرا او میتواند مشکلات را به آسانی حل کند و هر مسئلهای را که در ابتدا پیچیده به نظر میرسد، در نهایت ساده ببیند.
هوش مصنوعی: میشنوم که دوستانم با کنایه میگویند که با وجود تلاشها، اوضاع بهتر نشده و دیگر خبری از سرسبزی و شکوفایی نیست و همه چیز خراب شده است.
هوش مصنوعی: در آن بهار از باغم چه چیزهایی برداشت کردم که درختان پر از بار شده و میوههای مختلفی به ثمر آوردهاند.
هوش مصنوعی: شراب من آنقدر با ارزش است که نمیتوانم آن را در جام و سبو بریزم و بفروشم، چون ارزشش خیلی پایین آمده است.
هوش مصنوعی: در دلم چیزی جز یاد محبوب را فاش نمیکنم، زیرا زمان تلاش و کوشش برای به دست آوردن آنچه با ارزش است، فرارسیده است.
هوش مصنوعی: صدف، نزدیک گوش تا گریبان، مشغول است و در حالی که به زبان میآورد، نام خانان بزرگ را تقدیم میکند.
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی دستان تو مانند ابرهایی است که فرمانی از قلم تو مینویسند و این نوشتهها به مانند چشمهای زنده، زندگی را به حیوانات میبخشند.
هوش مصنوعی: تو در این دنیا به عنوان وکیل و نماینده معتبر هستی، و ستارهای که به تو تعلق دارد، مثل نگینی درخشان است که به عنوان قطب و مرکز زمان شناخته میشود.
هوش مصنوعی: از شدت شوق نام تو به طوری نوشته شود که از کاغذ بگذرد و نشانی از مهر تو باقی بماند تا نشاندهندهی قدرت تو باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر نام تو، به بهترین شکل زینت داده شده و به واسطه عزت نام تو، عنوان آخرین نامه به پایان رسید.
هوش مصنوعی: تو در اوج و بلندی هستی و هر چیزی که به آن تعلق دارد، در حقیقت، وابسته به مقام و مرتبهٔ توست. به خودت افتخار کن که حتی کیوان (زحل) هم به خاطر تو کیوان شده و به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: چطور شد که قلم به دست تو افتاد و به جای نیزه استفاده میشود؟ عصای شبان به وسیلهای خطرناک تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: کار نیکو و درست تو باعث شده است که آسمان وجودت، چونان زینتی زیبا و خیرهکننده نمایان شود و ملک و حاکمیت تو از زرق و برق بیاساس و توخالی رهایی یافته است.
هوش مصنوعی: زیبایی سرزمین خود را در وجود تو پنهان کرده است، سری که دایرهی عالم به خاطر آن به تنگنا افتاده است.
هوش مصنوعی: تو از سر تواضع و فروتنی میخواهی که پادشاهی کنی، در حالی که اگر به حکمت نگاه کنی، همین آسمان پایدار و به شکل کنونیاش ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: با توجه به ویژگیهای خاص و ارزشمند گلهای هندی، به نظر میرسد که این گلها به خاطر زیبایی و شگفتگی خود در میان طبیعت و حتی در کوهستانهای بدخشان، به نوعی درخشان و پرمعنا هستند. این بیان به نوعی نمادی از زیبایی و جاذبهای است که در خون و جگر طبیعت نهفته است و به روشنی نشاندهنده عشق و تعهد به این زیباییهاست.
هوش مصنوعی: از ترس سم نعل سوزان اسب سرکش توست که شعله در دل سنگ سخت پنهان شده است.
هوش مصنوعی: کجا که اراده و تلاشت تو را به پیروزی برساند، حتی هزار مانع بزرگ هم در برابر تو مثل گرد و غبار در میدان نبرد خواهد بود.
هوش مصنوعی: خداوند را ستایش میکنم به خاطر آن نسیمی که موجب گردیدن جهان به شکل تخت سلیمان شده است.
هوش مصنوعی: آسمان از ضربه او مانند زمین به پشت میافتد و زمین از صدای او مانند آسمان در حرکت درمیآید.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، از شدت حمله آتش، به سرعت شعلهای از آن خارج میشود و دیوارها و پایگاههای آن را در هم میشکند.
هوش مصنوعی: با تلاش و سرعت بالا به هدف خود رسید و متوجه شد که منزلگاه بعدیاش در پیش رو قرار دارد.
هوش مصنوعی: در شب، تصاویری از تو وجود داشت که نشان میداد چگونه میتوانم به کمک تو، کارهایم را سامان دهم و برطرف کنم.
هوش مصنوعی: از بزرگی و دست generosity تو خواستم بگویم که چطور حرفی بنویسم که بر روی صفحهای به زیبایی جواهر درخشان شود.
هوش مصنوعی: در دل خود از صبر و تحمل با نجوای کاهلی صحبت کردم، اما ناگهان درون من طوفانی از احساسات برپا شد.
هوش مصنوعی: ابر رحمت و بخشش تو در دل من جاری شد و مانند دریا، من را پر از نعمت و سیراب کرد.
هوش مصنوعی: الان به محبت و لطف تو نیاز دارم، وگرنه دل من مانند دریا و باطنم مثل معدن عمیق شده است.
هوش مصنوعی: اگر نیازم برطرف شود، از الطاف و نگاه مهربانت دریغ نکن. آرزوهای من بسیار زیاد شده است.
هوش مصنوعی: از محبتها و بخششهای تو شرمندهام، اما چه کنم که هیچ چیز نمیتواند مرا آرام کند.
هوش مصنوعی: همواره مانند ابر بهاری هستی که بر گل تو باران میبارد و به آن رونق میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ قصر مشید هدی که ویران شد
دریغ تخت سلیمان که بی سلیمان شد
دریغ و درد که خورشید نورگستر فضل
به زیر سایه این خاک تیره پنهان شد
وجود پاکش جان جهان فانی بود
[...]
اگر تو توبه کنی کافری مسلمان شد
بتوبه ظلمت تو نور و کفرت ایمان شد
فرشتگان که رفیق تواند گویندت
چه نیک کرد کز افعال بد پشیمان شد
گرفت رنگ ارادت چو بوی تو بشنود
[...]
رسید فصل بهار و جهان گلستان شد
گریست ابر بهاری و باغ خندان شد
نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد
نصیبه ازل است این ملول نتوان شد
شکستگان محبت ره عدم رفتند
دل شکسته ماهم یکی از ایشان شد
چو غنچه جامه جانم درید و دلشادم
[...]
فلک ز دور مخالف مگر پشیمان شد
که هرچه در دل ما بود عاقبت آن شد
مقیم زاویه محنت و بلا نشدیم
مقام راحت ما خاک درگه خان شد
ای آفتاب فلک سایه خان فرخ رخ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.