در کمالت چه دهم داد سخندانی را
حد گذشته است از آنصورت انسانی را
جرم دل نیست که چشم از تو بگرداند باز
اختیاری نبود کشتی طوفانی را
پرده بردار که از لطف نیارد دیدن
چشم کوته نظران صورت روحانی را
با تو همچشمی آهوی ختن عین خطاست
سحر پهلو نزند آیت یزدانی را
تا شنیدم که بویرانه بود جای پری
دوست دارم بتمنای تو ویرانی را
حسن از آن پایه گذشته است که عاشق نشوند
پرده پوشی نتوان یوسف کنعانی را
تا صبا چنبر گیسوی تو در دست گرفت
بیخت بر فرق من اسباب پریشانی را
نیر از آه نهان پر شده دل میترسم
دود بالا رود این آتش پنهانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر احساساتی عمیق و عاشقانهای را بیان میکند. او به زیبایی و کمال معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی نگاه کردن به او نیز برای افراد معمولی دشوار است. شاعر از خود میپرسد که چگونه میتواند در این عشق غرق شود و از عواقب آن هراس دارد. او به سنگینی و شدت احساساتش اشاره میکند و میگوید که عاشق شدن در برابر چنین زیباییهایی بسیار دشوار است. همچنین به وضعیت درونی خود اشاره دارد که در نتیجه این عشق دچار پریشانی و تشتت شده است. در کل، شعر بازتابی از عشق، زیبایی و احساسات درونی شاعر است.
هوش مصنوعی: به خاطر کمال و فضیلت تو، چه چیزی میتوانم بگویم؟ سخن گفتن درباره تو فراتر از توان من است و انسانهای معمولی نیز نمیتوانند تو را به درستی توصیف کنند.
هوش مصنوعی: دل گناهی ندارد که از تو روبرگرداند؛ زیرا در شرایط طوفانی، هیچ اختیاری برای کشتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا کسانی که دیدگاه محدودی دارند، نتوانند زیبایی و حقیقت روحانی را ببینند.
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو همچون رقابت با آهوی ختن اشتباه است، چرا که زیبایی تو به اندازهای ست که هیچ چیزی نمیتواند به آن نزدیک شود.
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که آن مکان محل زندگی پری است، عشق من به ویرانی تو دوچندان شد.
هوش مصنوعی: زیبایی به حدی رسیده است که دیگر عشاق را تحت تأثیر قرار نمیدهد و نمیتوان رازهای یوسف کنعانی را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نسیم، حلقههای موهای تو را در دستش گرفت، من نیز دچار غم و پریشانی شدم.
هوش مصنوعی: دل من از غم و اندوه پر شده و میترسم این احساسات مخفی باعث ایجاد مشکلاتی شود و به نوعی فاش شوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بده آن راحِ روانپرورِ ریحانی را
که به کاشانه کشیم آن بتِ روحانی را
من به دیوانگی ار فاش شدم معذورم
کان پری صید کند دیو سلیمانی را
سر به پای فَرَسَش درفکنم همچون گوی
[...]
گریه از دل نبرد کلفت روحانی را
عرق شرم نشوید خط پیشانی را
لنگر درد به فریاد دل ما نرسید
تا که تسکین دهد این کشتی طوفانی را؟
دل آگاه ز تحریک هوا آسوده است
[...]
عیش داند دل سرگشته پریشانی را
ناخدا باد بودکشتی توفانی را
اشک در غمکدهٔ دیده ندارد قیمت
از بن چاه برآر این مهکنعانی را
عشق نبود به عمارتگری عقل شریک
[...]
عشقت آمیخت به دل درد فراوانی را
ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را
نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود
با من سوخته دل، سوخته دامانی را
هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو
[...]
چند غواص بری گوهر عمانی را
طلب از شط قدح جوهر رمانی را
نقش روی تو به چین برده مبرهن کردم
تا که بر صفحه شکستم قلم مانی را
به نگه راز درون مردم چشمت دانست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.