گنجور

 
نیر تبریزی

تا دل من ریش و لعل و نمکین است

ریش به از مرهم است گر نمک این است

خرمن مشگست زلف او مزنش هان

شانه که غارتگر صبا بکمین است

سر بزن ای ترک ساده هندوی خط را

اجر غلامی که سرکشید همین است

زاهد اگر آیتی بحسن تو خواهد

خط غبار رخت کتاب مبین است

واعظ از حد مسر فسانه که ما را

سابقه عشق تا بروز پسین است

جذبه عشق آتشی است و تاب نیارد

شیخ تنگ مایه را که خانه بنین است

رشته زلف نگار اگر بکف آری

سست مگیرش دلا که حبل متین است

کشته تیغ ترا گواه چه حاجت

نرگس مست تو خود گواه امین است

نیّر بیدل که رو بکوی تو آورد

خواجه مرانش ز در که ملک یمین است