بر آن سری که بگیری ز لعل او کامی
شراب نوش که در عین پختگی خامی
به راه بادیه شرط است سر قدم کردن
اگر به کعبهٔ گوش به بندی احرامی
نسیم صبح خدا را تو محرم رازی
ببر ز ما به سر کوی دوست پیغامی
که آخر ای بت نامهربان من چه شود
که خواجهای برد از بنده بر زبان نامی
به خاک پای تو تا جان کنم نثار ای دوست
به سوی پرستش رنجور غم بنه گامی
میان حلقۀ زلفی فتاده دل که از او
پدید نیست نه آغازی و نه انجامی
رهت به صومعه ندهند زاهدان نیر
قدیم به دیر مغان نه که رند بدنامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و بادهنوشی و سلوک معنوی اشاره میکند. او به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره کرده و در عین حال از پختگی و خامی در عشق سخن میگوید. برای دستیابی به عشق حقیقی، باید گامهای اولیه را برداشت و به سوی کعبه، که نماد محبت و راستگویی است، حرکت کرد. او همچنین از رازهای صبح و ارتباط با خداوند صحبت میکند و به معشوق میگوید که پیام عاشقانهای به او برساند. در نهایت، شاعر با نگاهی به زاهدان و رندها، به مفهوم آزادی و عشق واقعی اشاره میکند و میگوید که نباید در مسیر عشق به افکار محدود و زاهدانه پناه برد. این شعر به جستجوی عاشقانه و تجربیات عمیق روحی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر از عشق او بدانید و به مطلوبش برسید، از شراب شوق بیاشامید؛ چرا که در حالی که به نظر میرسد همه چیز جا افتاده و پخته است، هنوز هم نشانههایی از ناپختگی و جوانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: برای سفر به سرزمین بادیه، لازم است که قدمهایت را به درستی برداری. اگر قصد داری به کعبه بروی، باید به آداب و قوانین آن احترام بگذاری و خود را آماده کنی.
هوش مصنوعی: نسیم صبح را به عنوان دوست رازهایت به آغوش ببر و پیغامی از دل ما به سر کوی دوست برسان.
هوش مصنوعی: ای معشوق نامهربان من، در نهایت چه بر سر من خواهد آمد وقتی که شخص دیگری از بندهات به خوبی یاد میکند؟
هوش مصنوعی: به پای تو تا جانم را فدای تو کنم، ای دوست، به سمت عبادت و پرستش غم و اندوهم گام برمیدارم.
هوش مصنوعی: دل من در میان حلقههای زلف کسی گرفتار شده که نه شروعی دارد و نه پایانی.
هوش مصنوعی: زاهدان قدیم اجازه نمیدهند که تو به مسیر صومعه بروی، پس بهتر است که به میخانه مغان بروی، نه به خاطر شهرت بد خود، بلکه به خاطر آزادی و زندگی واقعی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز بامداد درآورد دلبرم جامی
به ناشتاب چشانید خام را خامی
نه بادهاش ز عصیر و نه جام او ز زجاج
نه نقل او چو خسیسان به قند و بادامی
به باد باده مرا داد همچو که بر باد
[...]
نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی
که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی
ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه
اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی
چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان
[...]
اگر بروی ترش کار فقر راست شدی
کدوی سرکه بدی با یزید بسطامی
و گر بخرقه ازرق تمام گشتی کار
تغار نیل بدی شیخ احمد جامی
و گر برقص کسی شهره و علم بودی
[...]
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
که آفتاب بلندی چو بر کناره ی بامی
کنون تو سرو خرامان بگاه جلوه ی طاوس
هزار بار سبق برده ئی بکبک خرامی
گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت
[...]
چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی
درید پیرهن نیکوئی به بد نامی
دلم به شام سر زلف توست و میترسم
که باز بشکنی این آبگینه شامی
یکی که میبرد آرام دل به شیوه چشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.