گنجور

 
مولانا

ز بامداد درآورد دلبرم جامی

به ناشتاب چشانید خام را خامی

نه باده‌اش ز عصیر و نه جام او ز زجاج

نه نقل او چو خسیسان به قند و بادامی

به باد باده مرا داد همچو که بر باد

به آب گرم مرا کرد یار اکرامی

بسی نمودم سالوس و او مرا می‌گفت

مکن مکن که کم افتد چنین به ایامی

طریق ناز گرفتم که نی برو امروز

ستیزه کرد و مرا داد چند دشنامی

چنین شراب و چو من ساقی و تو گویی نی

کی گوید این نه مگر جاهلی و یا عامی

هزار می‌نکند آنچ کرد دشنامش

خراب گشتم نی ننگ ماند و نی نامی

چگونه مست نگردی ز لطف آن شاهی

که او خراب کند عالمی به پیغامی

دلی بیابد تا این سخن تمام کنم

خراب کرد دلم را چنان دلارامی

سری نهادم بر پای او چو مستان من

پدید شد سر مست مرا سرانجامی

سر مرا به بر اندرگرفت و خوش بنواخت

غریب دلبریی و بدیع انعامی

وانگه از سر دقت به حاضران می‌گفت

نه درخورست چنین مرغ با چنین دامی

به باغ بلبل مستم صفیر من بشنو

مباش در قفسی و کناره بامی

فروکشیدم و باقی غزل نخواهم گفت

مگر بیابم چون خویش دوزخ آشامی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی

که عشق سلطنت است و کمال و خودکامی

پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان

نهنگ فقر چه ترسد ز دوزخ آشامی

چگونه باشد عاشق ز مستی آن می

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی

که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی

ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه

اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی

چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
ابن یمین

اگر بروی ترش کار فقر راست شدی

کدوی سرکه بدی با یزید بسطامی

و گر بخرقه ازرق تمام گشتی کار

تغار نیل بدی شیخ احمد جامی

و گر برقص کسی شهره و علم بودی

[...]

خواجوی کرمانی

گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی

که آفتاب بلندی چو بر کناره ی بامی

کنون تو سرو خرامان بگاه جلوه ی طاوس

هزار بار سبق برده ئی بکبک خرامی

گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت

[...]

کمال خجندی

چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی

درید پیرهن نیکوئی به بد نامی

دلم به شام سر زلف توست و می‌ترسم

که باز بشکنی این آبگینه شامی

یکی که می‌برد آرام دل به شیوه چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه