چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی
درید پیرهن نیکوئی به بد نامی
دلم به شام سر زلف توست و میترسم
که باز بشکنی این آبگینه شامی
یکی که میبرد آرام دل به شیوه چشم
چه چشم دارم ازو شیوه دلارامی
به نکهت سر زلف تو باز دم زد عود
عجب که سوخته و از سر نمینهد خامی
شبی به حلقهٔ ما ذکر عصمت میرفت
شدند حلقهبهگوش تو عارف و عامی
کی که هیچ نبردی حدیث می به زبان
البانو دید و مثل شد به درد آشامی
کمال اگر ز دهانش نیافتی کامی
مباش تنگدل و صبر کن به ناکامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل بیانگر عشق و زیبایی است. شاعر از نازکی و لطافت محبوبش میگوید که مانند گلی تازه شکفته است. دلش به زلفهای محبوبش بسته است و نگران است که در این عشق، دچار آسیب شود. او به زیبایی چشم محبوبش اشاره میکند که آرامش را به دل میآورد. همچنین به عطر زلف محبوب و تأثیر آن بر دل میپردازد و شکوه میکند که حتی در سوختن و سوزش عشق، محبوبش دست از کار و خامی برنمیدارد. در نهایت، به ارزش صبر و تحمل در عشق اشاره میکند و از ناامیدی پرهیز میدهد.
هوش مصنوعی: چنانکه گل با زیبایی و لطفش، آن دختر نازک اندام، لباس زیبا را به خاطر بدنامی پاره کرد.
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی و جذابیت موهای تو دل بسته و نگرانم که دوباره این زیبایی را بشکنی و از دست برود.
هوش مصنوعی: کسی که با نگاهش آرامش قلب من را میگیرد، چه امیدی میتوانم به او داشته باشم که مرا آرام کند؟
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف بویی شیرین و عطر دلپذیری میپردازد که از موهای زلف معشوق به مشام میرسد. با وجود اینکه عود – که نماد خوشبویی است – سوخته، اما هنوز بویی دلنشین از آن بهجا مانده است، و این نشاندهندهی نابالغی و خامی در احساسات و عشق میباشد. به عبارت دیگر، عشق و زیبایی میتواند حتی در شرایطی دشوار و سوخته نیز وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: شبی در جمع ما در مورد پاکی و معصومیت صحبت میشد، و در آن جمع، همه نوع آدمی از عارفان گرفته تا افراد عادی حضور داشتند و به آن توجه میکردند.
هوش مصنوعی: شخصی که هیچ جنگ و نبردی نداشته، داستان نوشیدن شراب را از زبان دیگران شنیده و به همین خاطر، به درد و رنج کسانی که تجربه آن را دارند، مانند شده است.
هوش مصنوعی: اگر به تو چیزی از کمالش نرسید، ناراحت و دلشکسته نشو و به ناکامیات صبر کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز بامداد درآورد دلبرم جامی
به ناشتاب چشانید خام را خامی
نه بادهاش ز عصیر و نه جام او ز زجاج
نه نقل او چو خسیسان به قند و بادامی
به باد باده مرا داد همچو که بر باد
[...]
نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی
که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی
ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه
اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی
چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان
[...]
اگر بروی ترش کار فقر راست شدی
کدوی سرکه بدی با یزید بسطامی
و گر بخرقه ازرق تمام گشتی کار
تغار نیل بدی شیخ احمد جامی
و گر برقص کسی شهره و علم بودی
[...]
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
که آفتاب بلندی چو بر کناره ی بامی
کنون تو سرو خرامان بگاه جلوه ی طاوس
هزار بار سبق برده ئی بکبک خرامی
گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت
[...]
ز نام بهره نبردیم غیر بدنامی
ز کام صرفه نبردیم غیر ناکامی
شکست شیشه تقوی ز سنگ رسوایی
گسست سجه طاعت به دست بدنامی
بیار باده که این آتش سلامتسوز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.