گنجور

 
کمال خجندی

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز

کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد

پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است

چونست که در عهد تو این رسم برافتاد

معذور بود یارم اگر دیر بپرسید

کز کوی وفا خانه او دورتر افتاد

شاید که بروبد همه سرو خرامان

زان سایه که از قد تو بر رهگذر افتاد

گفتیم جوابی نه کم از گفته سعدی

بل کاین دو غزل خوب‌تر از یکدگر افتاد

این لاف نه در خورد کمال است ولیکن

با رستم دستان بزند هرکه درافتاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode