جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد
با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد
کی دست زند در کمر صحبت شیرین
فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد
با روی تو زد آب روان لاف لطافت
ز آنروی مرا آب روان از نظر افتاد
یاقوت روان در نظرم جای گرفتست
از جزع بسی لعل که بر روی زر افتاد
آن قطرهٔ خوی بر لب گلرنگ تو گویی
از ابر نمی بر رخ گلهای تر افتاد
بر چشمهٔ نوشین لبت سبزه دمیده است
یا خود پر طوطیست که اندر شکر افتاد
بدخواه بر افتد چو در افتاد به ناصر
هر کس که به درویش در افتاد بر افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
همین شعر » بیت ۷
بدخواه بر افتد چو در افتاد به ناصر
هر کس که به درویش در افتاد بر افتاد
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد
چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن
تا قصه خوبان که بنامند برافتاد
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
[...]
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
[...]
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز
کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد
پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است
[...]
تا عکس تو از روزنهٔ دیده در افتاد
در خانهٔ دل پرتو شمس و قمر افتاد
بسیار در آویخت صبا با سر زلفت
میخواست که بیرون جهد از دام در افتاد
در راه خطرناک تو گر در دل عاشق
[...]
تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد
راز دلم از پرده محنت بدر افتاد
دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب
آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد
بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.