گنجور

 
نسیمی

با روی او مگو که ز گلزار فارغیم

کز هستی دو کون به یکبار فارغیم

ای شیخ شهر! دور ز انکار ما برو

اقرار کن به ما که ز انکار فارغیم

با نور و ظلمت رخ و زلفش الی الابد

از شمع آفتاب و شب تار فارغیم

اغیار نیست در ره وحدت اگر بود

بالله به جان یار ز اغیار فارغیم

ما را ز ماه روی تو هر ماه حاصل است

از هفته های هفت و شش و چار فارغیم

شمع رخت که مطلع انوار کبریاست

تا دیده شد ز مطلع انوار فارغیم

مست از شراب صافی میخانه مسیح

تا گشته ایم از می خمار فارغیم

سر دو کون چون ز رخت آشکار شد

از نکته های مخفی اسرار فارغیم

منصور گشت کام نسیمی به فضل حق

از ما بدار دست که از دار فارغیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode