گنجور

 
نسیمی

با روی او مگو که ز گلزار فارغیم

کز هستی دو کون به یکبار فارغیم

ای شیخ شهر! دور ز انکار ما برو

اقرار کن به ما که ز انکار فارغیم

با نور و ظلمت رخ و زلفش الی الابد

از شمع آفتاب و شب تار فارغیم

اغیار نیست در ره وحدت اگر بود

بالله به جان یار ز اغیار فارغیم

ما را ز ماه روی تو هر ماه حاصل است

از هفته های هفت و شش و چار فارغیم

شمع رخت که مطلع انوار کبریاست

تا دیده شد ز مطلع انوار فارغیم

مست از شراب صافی میخانه مسیح

تا گشته ایم از می خمار فارغیم

سر دو کون چون ز رخت آشکار شد

از نکته های مخفی اسرار فارغیم

منصور گشت کام نسیمی به فضل حق

از ما بدار دست که از دار فارغیم

 
 
 
مولانا

با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم

با چشم تو ز باده و خمار فارغیم

خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم

دکان خراب کرده و از کار فارغیم

رختی که داشتیم به یغما ببرد عشق

[...]

قاسم انوار

با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم

با چشم تو ز خانه خمار فارغیم

جامی بیار، ساقی و گردان کن از کرم

کز جور دور گنبد دوار فارغیم

ما را همین بسست که اندر طریق عشق

[...]

فیض کاشانی

چون یار ما تو باشی ز اغیار فارغیم

چون کار ما توئی ز همه کار فارغیم

از تو چه خرمیم غمی را مجال نیست

باشد چه غم غم تو ز غمخوار فارغیم

چون دوستدار ما توئی از دشمنان چه باک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه