با روی او مگو که ز گلزار فارغیم
کز هستی دو کون به یکبار فارغیم
ای شیخ شهر! دور ز انکار ما برو
اقرار کن به ما که ز انکار فارغیم
با نور و ظلمت رخ و زلفش الی الابد
از شمع آفتاب و شب تار فارغیم
اغیار نیست در ره وحدت اگر بود
بالله به جان یار ز اغیار فارغیم
ما را ز ماه روی تو هر ماه حاصل است
از هفته های هفت و شش و چار فارغیم
شمع رخت که مطلع انوار کبریاست
تا دیده شد ز مطلع انوار فارغیم
مست از شراب صافی میخانه مسیح
تا گشته ایم از می خمار فارغیم
سر دو کون چون ز رخت آشکار شد
از نکته های مخفی اسرار فارغیم
منصور گشت کام نسیمی به فضل حق
از ما بدار دست که از دار فارغیم