گنجور

 
نسیمی

صلاح از ما مجو زاهد که ما رندیم و قلاشیم

گهی دُردی‌کش میخانه گه سرخیل اوباشیم

سر ما چون صراحی کی فرود آید به هر جامی

سبوها پُر کن ای ساقی! که ما رندان از این باشیم

زدم از دیده آب و از مژه جاروب راهش را

در این درگه ندانم گاه سقا گاه فراشیم

همه در جست‌وجوی صورت و ما در پی معنی

همه در گفت‌وگوی نقش و ما حیران نقاشیم

اگر جولان کنان آید به میدان آن شه خوبان

به چوگان سر زلفش که از سر گوی بتراشیم

نسیمی! چون غم دنیا ندارد هیچ پایانی

همان بهتر که بنشینیم و می نوشیم و خوش باشیم