میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
در جواب او
میبرد سودای صوف مشکی از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
شب شوم چون مست گویم پوستین بخشم صباح
خوف سرما زان بگرداند سحرگاهم دگر
با وجود روزه گر عیدم نباشد رخت نو
بعد ازین خود زندگی زین پس نمیخواهم دگر
جامه سان کف میزنم بر رو نمیدانم چرا
اینقدر دانم که چون صابون همی کاهم دگر
ساعد عقد سپیچ از سرچه میپیچیم ازو
پنچه در میافکند با دست کوتاهم دگر
تا نشد سرما نیفتادم بوقت پوستین
چله یخ بندقاری کرد آگاهم دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احوال شاعر و احساسات او میپردازد. در ابتدا، شاعر از یک نوع وسوسه و خیال غریب صحبت میکند که از راهش دورش کرده و او را سردرگم کرده است. شاعر به نوعی بیقراری و ناامیدی اشاره میکند که با وجود تنهایی و مشکلات، دیگر نمیخواهد به زندگی ادامه دهد. او از سرما و یخبندان مینالد و به عدم تواناییاش در مواجهه با شرایط سخت اشاره میکند. در نهایت، شاعر به وضعیت خود و احساس حراج شدگی فکر میکند و به یادآوری میآید که چرا اینگونه احساس میکند. این شعر به عمق افکار و احساسات انسانی و کشمکشهای درونی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اشتیاق و جذابیت نگاه معشوقهام مرا از مسیرم منحرف کرده، و حالا نمیدانم این حس ناگهانی از کجا به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: افکار و خیالات من را به سوی یک صوفی با لباس مشکی میبرد و نمیدانم این ناگهان چه طرز فکری به سرم زده که از کجا به سراغم آمده است.
هوش مصنوعی: در شب تار، مانند یک آدم مست صحبت میکنم و تصمیم میگیرم که پوستینم را بگذارم. اما صبح که ترس سرما به سراغم میآید، به خودم فکر میکنم که صبحی دیگر خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر روز عید باشد و من لباس نو نداشته باشم، دیگر زندگی را نمیخواهم.
هوش مصنوعی: من همچون چراغی در تاریکی میدرخشم، اما نمیدانم چرا اینقدر آگاه هستم که همانطور که صابون در آب حل میشود، من نیز از وجودم کاسته میشوم.
هوش مصنوعی: با دستهای کوتاه خود، سعی میکنم که نخی را که به سختی در دست دارم، بپیچم و از آن عبور دهم تا به سر آن برسیم، اما این کار بسیار سخت و چالشبرانگیز است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرما به وجود نیامده بود، من به فکر استفاده از پوستین در سرمای چله نبودم، اما حالا متوجه شدم که باید خودم را آماده کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر
کاین زمان میخوردم و در حال میخواهم دگر
محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی
بادهای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر
رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟
[...]
میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟
دیده میبندم ولی از عکس خورشید بلند
در درون میافتد از دیوار کوتاهم دگر
هست در من آتشی سوزان، نمیدانم که چیست؟
[...]
دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر
مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود
جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر
در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.