ای خواجه جهان حیل بسی داند
وز غدر همی به جادویی ماند
گر تو به مثل به ابر بر باشی
زانجات به حیلهها فرو خواند
تا هر چه بداد مر تو را، خوش خوش
از تو به دروغ و مکر بستاند
خوبی و جوانی و توانائی
زین شهره درخت تو بیوشاند
تا از همه زیب و قوت و خوبی
یک روز چو من تهیت بنشاند
وان را که همی ازو بخندیدی
فردا ز تو بیگمان بخنداند
بنشین و مرو اگر تو را گیتی
خواهد که به چوب این خران راند
هرگز به دروغ این فرومایه
جز جاهل و غمر گربه کی شاند؟
داناست کسی که رو از این جادو
در پردهٔ دین حق بپوشاند
وز عمر به دست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد هر آنچه بتواند
وز دام جهان جهان جهان باشد
چون عادت شوم او همی داند
کین سفله جهان به گرد آن گردد
کو روی ز روی او بگرداند
از حجت اگر تو پند بپذیری
از قهر تو این جهان فرو ماند
جز مؤذن حق به وقت قد قامت
از جای جنوة بر نجنداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل سکهٔ عشق مینگرداند
جان خطبهٔ عافیت نمیخواند
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
صبرش گرهی گشاد نتواند
گفتی به مغان رو و به می بنشین
[...]
جور تو گر عنان بجنباند
آسمان در رکاب او راند
بلب آمد هزار جان وقت است
که قبولت بسی بجنباند
گفتی آن وعده یاد میداری
[...]
در روی تو دل به ما نمیمٰاند
در راه تو سر ز پا نمیمٰاند
برقع ز جمٰال اگر براندازی
یک خرقهٔ پارسا نمیمٰاند
گر جلوه چنین کنی تو، یک زاهد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.