من نکنم دیده باز تا ننمائی تو روی
من نگشایم زبان تا تو نگوئی بگوی
عشق تو مشاطهوار جلوهگر حسن توست
کرد جهانی خراب، وصل تو ننمود روی
بی لب جان بخش تو همچو سفالیم خشک
بادهٔ عشق تو را کاسهٔ سرها سبوی
قوّت دریاکشی د رخور هر قطره نیست
طاقت می نیستم، مست شدستم به بوی
داده دو صد فتنه را جای به هر کنج چشم
بسته هزاران بلا در خم هر تار موی
ناصر اگر میبری گوی ز میدان عشق
زلفِ چو چوگانش را از سر خود ساز گوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای پسر میگسار، نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم و به خشم فتنه به روی و به موی
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی
خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی
ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی
تازه بنفشه به دشت، لاله بر اطراف جوی
گشته یکی لعل رنگ گشته دگر مشکبوی
حال فلک را مجوی سیر ملک را مگوی
سلک جواهی مگیر بر ره معنی بپوی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.