گنجور

 
ناصر بخارایی

پیک صبا اگر چه رنجور و ناتوانی

پیغام ما بگوئی آنجا اگر توانی

یکران باد پا را، از پویه در تک آور

روزی مگر بر آن در، رمزی دو بازرانی

گر باشدت مجالی بردار نقش از رخ

تا نامه در دل شب از نور شمع خوانی

ترسم که باز گوهر از شرم آب گردد

گر ماجرای چشمم در گوش او رسانی

با زلف او بخوانی پیغام دل مطول

یا مختصر بگوئی با لعل او نهانی

بگذر سبک از آن در تا گرد برنخیزد

زیرا که در نگنجد با نازکان گرانی

گر همچو بخت بینی در کوی او دلم را

گوی ای جهان روشن از ما چرا جهانی

شرح فراق ما را چون خامه سرسری کرد

پیچیده روی از وی نامه ز خرده دانی

محرم نگشت نامه با رازم از دو روئی

پنهان نداشت خامه حرفم ز دو زبانی

ناصر هزار نامه از خون دل روان کرد

چون باد از لطافت، چون آب از روانی