گنجور

 
ناصر بخارایی

هر چند می‌شکافی تو موی در معانی

از معنی میانش ای عقل بر کرانی

چون بحر عشق جانان موج گهر بر آرد

جان در میانه آید تو بر کرانه مانی

آنجا که مرغ دریا در آب شد شناور

بر شاخه‌ها نشیند مرغان بوستانی

چون ماهی از فراقت در خاک می‌تپد دل

ای بحر بی‌نهایت وی آب زندگانی

چندین هزار عاشق جان می‌دهد بر این در

بحر تو کم نگردد آبی اگر چکانی

یک قطره ابر لطفت بر جان هر که بارد

درّی شود که در وی بحری شود نهانی

زان بحر شعر خود را سیراب دار و تازه

ناصر سفینه‌ها را بر خشک چند رانی