گنجور

 
ناصر بخارایی

ای ماه اگر به روزن او سر فروکنی

آن آفتاب گم شده را جستجو کنی

در پاش اوفتی و نهی روی بر زمین

وانگه نگه به جانب آن ماه رو کنی

چون افکنی نظر سوی آن گوشه‌های چشم

سر در میان حلقهٔ هر تار مو کنی

بینی دل مرا و سپاری به زلف یار

جمعیتی به حال پریشان او کنی

تا گرد این محال نگردی در این محل

گر باشدت مجال هم این گفتگو کنی

کای سرو نانشسته دمی درکنار ما

هر لحظه آب روی مرا آب جو کنی

دارم امید آنکه لبم بر لبت رسد

روزی که کاسهٔ سر ناصر سبو کنی