گنجور

 
ناصر بخارایی

ای یافته نبوت از ذات تو کمالی

رفته به عرش و کرده با دوست اتصالی

بگرفته ملک و ملت در فقر فخر کرده

چون دیگران نبوده مایل به جاه و مالی

ای گشته میم نامت نور دو چشم عالم

طغرای هفت حامیم بر دولت تو دالی

آنچ از تو گشت صادر ما از خدای دیده

نفس تو مرده‌ای بود در پیش حق تعالی

پروانه را پر و بال از قرب شمع سوزد

شمعی تو کز تو یابد پروانه پر و بالی

تو مقصدی و آدم در پیش تو طفیلی

تو گوهری و عالم در جنب تو سفالی

ناصر کمینه سایل بر آستانهٔ توست

گر چه تو فیض بخشی بی‌حاجت سؤالی