درمان درد عاشقی پرسیدم از صاحبدلی
گفتا که چاره عشق را، صبر است یا آوارگی
چون خاک بودم بر درت، عمری ملازم آن زمان
منزل به منزب میروم، چون ماه در سیارگی
بی من تو خود با دیگران، مینوشی و عشرت کنی
باری منم در هجر تو، افتاده در خونخوارگی
دیشت نمودی رخ به مه، مه را ز غم دل پاره شد
تا چند خواهد بودنت این شوخی و مهپارگی
گر پرده برداری ز رخ روشن شود عالم ولی
همچون مگس گرد شکر غوغا کند نظارگی
هر بار در موج بلا ناصر همیزد دست و پا
اکنون نمیداند دوا، چون غرقه شد یکبارگی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از بس که دارم زین چمن، درد و غم آوارگی
چون گل به جیب و دامنم، بی سعی ریزد پارگی
ای همنشین بهر خدا، بگذر ز فکر چاره ام
ترسم من بیچاره را، افزون شود بیچارگی
گردون اگر داند که من، مرد سفر کردن نیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.