دل گرفت از مسجدم، خمار کو
خرقه را آتش زدم، زنار کو
غیر نی، کو ناله از ما میکند
همدمی دمساز و خوشگفتار کو
در جهان جز باده کاو غمخوار ماست
یار صافی خاطر غمخوار کو
محرمی کز سوز بر بالین من
هر شبی چون شمع گرید زار کو
از گلستان وفا بوئی کجاست
وز دیار مردمی، دیار کو
در زمانه هیچ دل بی غم که دید
در جهان یک برگ گل بی خار کو
جان دهد ناصر روان در پای یار
از ره یاری، ولیکن یار کو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عقل گوید جبه و دستار کو
عشق گوید خانه خَمار کو
گفته بودم یار گیرم یار کو
در جهان اکنون ز یار آثار کو
یار در عالم نمی بینم بسی
وین زمان جز صحبت اغیار کو
پیش ازین بودی مگر مهر و وفا
[...]
جز به سویت پای را رفتار کو
جز به رویت دیده را دیدار کو
بیزبان گویم ولی هشیار کو
آنکه فهمد بی سخن اسرار کو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.