گنجور

 
ناصر بخارایی

بشکفت گل در گلسِتان، آن یار گل‌رخسار کو

برخاست سرو بوستان، آن سرو خوش‌رفتار کو

غنچه تبسم می‌کند، آن پستهٔ خندان کجاست

سوسن زبان آور شده است، آن زلف عنبربار کو

سنبل به تاب حسن شد، نرگس به خواب ناز رفت

آن چشم فتان را که دید، آن طرهٔ طرار کو

وقت سحر با دوستان، کردم گذر بر بوستان

گل باز شد در چشم من، آن روی چون گلنار کو

دل‌های مستان چمن، از می شکوفه می‌کند

ساقی مجلس را بگو، دُرد خُم خمّار کو

باغ و بهار و جام می، چنگ و دف و آواز نی

کام دل من زین همه، حاصل نگردد، یار کو

ناصر چو بلبل در چمن، آمد ز مستی در سخن

از تو خموشی نیست خوش، آن نغمهٔ اشعار کو