در سرم سودای عشق است و جنون
وز جنون و عشق گشتم ذوفنون
درد حمله کرد و صبر از ما گریخت
عشق غالب گشت و عقل ما زبون
یک دهان دارم من و صد آه سرد
یک جگر دارم من و صد موج خون
دیگ سینه چون همیآید به جوش
آب گرم از دیده میآید برون
سوزم از گریه نمیمیرد چه سود
آب از بیرون و آتش از درون
روز و شب دردیده نقش روی توست
اشک من ز آنروی آید لالهگون
سرگران شد ناصر از سودای عشق
زان بود دستش به زیر سر ستون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از همالان وز برادر من فزون
زان که من امیدوارم نیز یون
گشته در خیر البلاد او رهنمون
و هو خیرالخلق فی خیر القرون
گر منافق خوانیش این نام دون
همچو کزدم میخلد در اندرون
غرّۀ شوال سه شنبه ز تون
بر طریق اصفهان آمد برون
گر نبودی بخشش حق رهنمون
سر بیچون را که پی بردی برون
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.