گنجور

 
ناصر بخارایی

عشق تو دُرٌی ست کان را جان عاشق قیمت است

هر که نتوانست دادن قیمتش بی همت است

می‌کنم بی منتی جان را نثار روی دوست

گر قبول افتد ترا بر جان من صد منت است

تو سهیلی، تا کجا تابی و کی طالع شوی

نور تو هر جا که می‌تابد نشان دولت است

صورتت می‌بینم و حیران معنی می‌شوم

تا چه معنی لطیفی تو که اینت صورت است

مست عشقم، می‌خورم زهر جفا بر جای نقل

عاشقان را بهترین نقلی بلا و محنت است

ای که می‌بینی که می‌آرم به پیش بت نماز

طعنه کم زن تو نمی‌دانی مرا چه نیت است

دیگر از ناصر حدیث جنت و دوزخ مپرس

دوزخ ما هجر یارست و وصالش جنت است

 
 
 
کمال خجندی

داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است

هر که محروم است ازین دولت سزای محنت است

گر بلا افزون فرستی من بدین نعمت هنوز

شکر می گویم که در شکرت مزید نعمت است

از بزرگی گر سگ خود خوانیم که گه رواست

[...]

ناصر بخارایی

بر جناب عشق دل بی قدر و جان بی قیمت است

تا نپنداری عزیزان را برین در عزت است

هر که خاک پای تو شد گشت صاحب احترام

دل که دارد میل بالای تو عالی همت است

کرده‌ام بی منتی همچون صبا جان را نیاز

[...]

نسیمی

گر مرا پیش سگانش نیست عزت، دور نیست

حرمت هرکس عزیز من بقدر عزت است

گر پریشان شد دل از زلفش نسیمی! دور نیست

زان که در هریک پریشانیش صد جمعیت است

اهلی شیرازی

این همایون خیمه یارب روضه‌ای از جنت است

یا نموداری مگر از کار گاه قدرت است

همچو طاوس فلک در جلوه حسن است از آن

سایه گستر بر زمین همچون همای دولت است

بر زمین هر سو بصد میخ و طنابش بسته اند

[...]

فضولی

گفت احمد حیدر است از من چو هارون از کلیم

این بیان شرک امر و کمال عزت است

ای که می گویی علی را در نبوت نیست دخل

مشرک امر نبوت نیست حفظ ملت است

شهرتی دارد که چون می رفت از دنیا رسول

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فضولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه