عشق تو دُرٌی ست کان را جان عاشق قیمت است
هر که نتوانست دادن قیمتش بی همت است
میکنم بی منتی جان را نثار روی دوست
گر قبول افتد ترا بر جان من صد منت است
تو سهیلی، تا کجا تابی و کی طالع شوی
نور تو هر جا که میتابد نشان دولت است
صورتت میبینم و حیران معنی میشوم
تا چه معنی لطیفی تو که اینت صورت است
مست عشقم، میخورم زهر جفا بر جای نقل
عاشقان را بهترین نقلی بلا و محنت است
ای که میبینی که میآرم به پیش بت نماز
طعنه کم زن تو نمیدانی مرا چه نیت است
دیگر از ناصر حدیث جنت و دوزخ مپرس
دوزخ ما هجر یارست و وصالش جنت است