آن ترک سیه چشم که دل برد به غارت
نبود به اسیران نظرش جز به حقارت
رازی ست میانش که اشارت نتوان کرد
سری ست دهانش که نیاید به عبارت
حاجت نبود تیر از آن چشم که ما را
جانی ست به لب آمده موقوف اشارت
از گنج غم او دل آباد خراب است
چون گنج روان ست نگنجد به عمارت
رنجور شدیم و قدمی رنجه نفرمود
مردیم به زاری و نیامد به زیارت
ای کاش رسد مژدهٔ وصلت به اسیری
تا کاس شهامت زنم و کوس بشارت
اکنون می صافی به سبو میکشد از چشم
صوفی که به ابریق کشد آب طهارت
با قند لبش جان مرا داد و ستد شد
شیرینتر از این دیده کسی وجه تجارت
ناصر ز مبصر گهر بحربها یافت
وین گوهر منظوم تو اهل بصارت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عید دوم آمده روی چو نگارت
قربان شده زان عید چو من بنده هزارت
مه را چه ولایت که کشد لشکر انجم
چون تافته شد طره خورشید سوارت
آن روز ز پرگار بشد دایره ما
[...]
ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت
در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت
[...]
ما را به سراپرده گل رفت اشارت
برقع ز رخ افکندش، ای دیده بشارت
کام دهن از بهر چه شیرین نکنم من؟
شکر دهن ار می دهدم زهر مرارت
من خاک شوم در طلب و او ننهد پای
[...]
حاجی پی شهرت رود از بهر زیارت
گردیده زیارت همه اسباب تجارت
تاجر شده فاجر عوض سود و خسارت
رفته به ثریا ز ثری سقف عمارت
شان علمارفته و هر کس به جسارت
[...]
می خواست (ملک) خود برساند به وزارت
با زور سفارت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.