گنجور

 
ناصر بخارایی

سرو را دیدم و بالای تو آمد یادم

ذکر گل کردم و در فکر رُخت افتادم

در چمن رفتم و با لاله ز گلزار رُخت

صفتی کردم و داغی به دلش بنهادم

آه و فریاد من از هجر به هر جای رسید

آه و فریاد اگر تو نرسی فریادم

برو ای فکر جهان، بر درِ دل حلقه مزن

که در خلوت یار است و به کس نگشادم

عشق تو کاهربائی و منم کاه، رُبا

تو اگر می‌نرُبائی برُباید بادم

عفل می‌گفت که منم مرغ عجایب زیرک

عشق بگرفت گلویش که نکو صیّادم

ناصر از یاد تو هرگز نفسی خالی نیست

دولتی باشد اگر لطف تو آرد یادم