گنجور

 
ناصر بخارایی

رندانه ساکن کوی ملامتم

منت که با هزار ملامت سلامتم

زاهد مرا به راه سلامت دهد فریب

داند مگر که طالب راه سلامتم

چون دید قامت تو موزون، سجود کرد

گفتا شکست قامت تو پشت قامتم

گفتم به سرو بهر چه آزاده‌ای و راست

گفتا از آنکه عاشق آن سرو قامتم

خواهم ز دست گریه شدن در کنار خاک

باشد که آب‌روی کند در قیامتم

ناصر اگر وفات شود در وفای تو

بعد از وفات هیچ نباشد ندامتم

جان خواستی تو از من و آن لحظه دور بود

عمریست کز خجالت این در غرامتم