زهی جناب جلال تو قبهٔ افلاک
سوار امر تو کونین بسته بر فتراک
مشاهدات جمال تو سابق الاوهام
تصورات کمال تو خارج الادراک
کبوتر حرمت شاهباز سدره نشین
برید راه تو سلطان خطهٔ لولاک
مصاف حکم تو را ترک تیغزن بهرام
سپاه صنع تو را شاه نیزه دار سماک
به شاه و فیل و فرس غایبانه میبازد
قضا ز امر تو بر روی هفت رقعهٔ خاک
جهان ز فیض تو هر دم اگر نه جان یابد
به یک نفس شود اجرام کاینات هلاک
به آب دیده دلم جامهها نمازی کرد
نماز عشق روا نیست جز به جامهٔ پاک
به روز حشر که چون لاله غرق خون باشم
کفن چو غنچهٔ گل سازم از هوای تو چاک
کمال شوق تو اظهار میکند ناصر
محب شمع ز پر سوختن ندارد باک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک
بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک
که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
[...]
بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای
که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا
[...]
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
[...]
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.