گر بنگری در آینه عکس جمال خویش
عاشق شوی هر آینه بر زلف و خال خویش
نشناخت عقل ناقص ما حسن کاملت
هم خود شناختی به حقیقت کمال خویش
آنها که گفتهاند به وصلت رسیدهایم
آری رسیدهاند ولی در خیال خویش
چون وصل و هجر با تو روا نیست از چه روی
آوازه در جهان فکنی از وصال خویش
تا از سماع وصل تو حالیست در دلم
جز پیش چنگ و نی نکنم وجد و حال خویش
هر خودنما که از سر حالت کند خروش
محجوب ماندهاست ز حال محال خویش
ناصر اگر تو مثل نداری به عاشقی
معشوق هم به حسن ندارد مثال خویش