گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

مه تو را ماند اگر ماه به گفتار آید

راست سروی تو اگر سرو به رفتار آید

گل درَد جامه و از شرم رخت سرخ شود

گر گلستان جمال تو به گلزار آید

عقل و جان و دل و دین گر رود از دست چه باک

در ره عشق چنین واقعه بسیار آید

مصلحت نیست که آن روی به کس بنمائی

شهر غوغا شود و فتنه به بازار آید

نسخهٔ حسن تو گر پیر معلم خواند

طفل راه تو شود بر سر تکرار آید

حلقهٔ زلف تو گر صوفی صافی بیند

خرقه بفروشد و در حلقهٔ زنار آید

گر میِ لعل تو یک جرعه مذکِر نوشد

مست و دستار کشان بر در خمّار آید

ور ببیند خم ابروی تو یک بار طبیب

شرم دارد که دگر بار بر سر بیمار آید

مُرد ناصر ز فراق تو بر او رحمی کن

مگر آن کشتهٔ بیچاره دگر بار آید