تو نه آن شوخی که پروایت سوی یاری بوَد
خاطر نازکدلان را یاد ما عاری بود
تو سبک روحی چنان و من گرانجانم چنین
بر تو اندک پرسش ما رنج بسیاری بود
زلف را شانه مزن تا جان نبارد بر زمین
در خم هر موی تو جان گرفتاری بود
هر سحرگه چون به میخانه صبوحی میکنم
شامگاهم خرقه اندر رهن خماری بود
عقل من گم شد ز مستی ای ملامت گو خموش
ور نه قول نیکنامان کار هشیاری کند
چون همیشه کار من بت را پرستش کردن است
بر میان من همان بهتر که زناری بود
هیچ کاری گر نیاید ناصر اندر کوی تو
پاسبانان را سگ شبگرد و بیداری کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرکه او را میل خاطر سوی ارزانی بود
او برنج و خواری ارزانی و ارزانی بود
من بچشم یار از آن خوارم که ارزان یافتست
چون ببینی خواری هرچیز ز ارزانی بود
بر جفای صد شبش ناید پشیمانی شبی
[...]
خسروا می خور که خرم جشن افریدون رسید
باغ پیروزی شکفت و صبح بهروزی دمید
در چنین صد جشن فرخ شادباش و شاه باش
کایزد از بهر تو این شاهی و شادی آفرید
ملک گیتی دولت عالی تورا دادست و بس
[...]
از برای بخشش آموزی چو اقبال و خرد
آفتاب از اوج خود شاگرد این درگاه باد
هر که را نور تجلّی بر دلش آید پدید
بس عجب نه گر چو موسی که برو ریحان شود
عیش من تلخ است بی تو ور بخواهد یک زمان
دو لب شیرین تو تلخ مرا شیرین کنند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.