گنجور

 
ناصر بخارایی

دوش در مجلس کباب ما ز سوز سینه بود

بی‌دلان را اشک رنگین بادهٔ دوشینه بود

در دل و چشمم خیال او همه شب تا به روز

همچو مه در چشمهٔ خورشید در آئینه بود

من ازو چون آسمان خالی نکردم دل ز مهر

از چه روی آن ماه را در سینه با ما کینه بود

در سرم تنها نه امروز است ذوق وجد و حال

مدتی شد تا مرا امروز و فردا دینه بود

بادهٔ‌ کهنه به یادت خوردم از روز ازل

گرچه پیمان تازه کردم، عهد من دیرینه بود

همچو نی تجرید کردم جامه پیش پیرِ چنگ

بانگ نی بهتر مرا از خرقهٔ پشمینه بود

دوش ناصر همچو عنقا برد ره در قاف قرب

ارزن زرین انجم زیر پایش چینه بود